ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

تو خودِ نمره بیستی....

عزیزم.....واقعا ازت ممنونم.........خستگی به تنم نمیزاری... بیشتر از همیشه بهت میبالیم....... خدایا ......بخاطر الطافت بیکرانت، شکر......
27 مرداد 1393

خونه تکونی...

عاقا چی بگم که این دو روزه حسابی از کَت و کول افتادیم... هرچند در نهایت، دیدن اون همه تمیزی لذت بخشه... قربونت برم حسابی کمک حالمون بودی...دنا جونم توی تاب مارو رصد میکرد... دیروز بسته خاله زیبا به دستت رسید... کلی هدیه های خوشمل... البته یکیشم واسه دنا جون بود... اینام سفارش من به بابا... تا جایی که بشه سعی میکنیم همیشه از همین ظروف واسه پخت پز روزمره خودمون استفاده کنیم...البته اون نُقلیه واسه دنا جونه... پنجشنبه شب و جمعه مون رو با خاله محبوبه اینا و خاله زهره اینا سر کردیم.....خوش گذشت......مث همیشه... عاشقتونیم..........عروسکها :-*   ...
26 مرداد 1393

طبس، ماتم، سیاهی

کاش آن شب را نمی آمد سحر                    کاش گم در راه پیک بد خبر                              ای عجب کان شب سحر اما به ما                                                     ...
19 مرداد 1393

روزانه های گذشته

پنجشنبه عصر بعد از اسکیتت رفتیم خونه خاله محبوبه......شب همونجا موندیم تا عصر جمعه حسابی با رایان جون بازی کردی........اصرار داشتی بیشتر بمونی......ولی کلی کار داشتیم....هم بابا هم شما جفتتون درس داشتید.....شب اتاق خواب خودمونو به نفع دنا جون تغییر دادیم......که کمتر از روی تختخواب ما سقوط کنه....  صبح شنبه کلاس داشتی......جلسه آخر کلاسهای خواندن نوشتن و ریاضی علوم......رسوندیمت و خودمون رفتیم نمایشگاه بین المللی مبلمان و دکوراسیون..... که خیلی به موقع به پُست ما خورد.....حسابی زیر رو رو کردیم و .... ظهر شد با مشورت هم به این نتیجه رسیدیم که بابا دربست بگیره بیاد دنبالت که تا آخر تام نمایشگاه رو هم همونجا باشیم..........یه ناهار دلچس...
14 مرداد 1393

سفر...

یکشنبه عصر یهویی زدیم به جاده.....3 حرکت کردیم.....7 نیم انزلی بودیم....خوشختانه به شلوغی جاده ها بر نخوردیم و هوا هم عالی بود... فقط دریا حسابی موج داشت و نمیشد تیوپ سواری کنی بنابراین توی ساحل شن بازی و گریزی هم توی آب میزدی.....من و دنا هم تماشاچی بودیم و از نسیم خنک دم غروب ساحل لذت میبردیم بخصوص دنا جون که هر موقع باد شدت میگرفت ذوق میکرد... شب شام از بس عشق فست فود شدی پیتزا ساندویج سفارش دادیم توی تراس یه فست فودی نشستیم و نوش جان کردیم در حالیکه دنا جونم توی کریر خواب بود..... شب، ساحل قو یه پلاژ واسه اقامت گرفتیم ... تا ظهر بازم کلی توی ساحل مشغول شدین 12 راه افتادیم به سمت ماسال و ییلاقات ماسال شاندرمن.....حسابی سرد بود.....هت...
14 مرداد 1393

سفر، رفتن یا نرفتن...

امروز وقت سنجش پزشکی داشتی عشقم... بابا که قصد داشت بره دنبال کارای خودش یهویی از مدرسه زنگیدن که نوبتتون امروزه و جهت یادآوری تماس گرفتن ... منم که این روزها شب و روز واسم یکیه....فراموش کرده بودم به سرعت مدارکت رو آماده کردم رفتین واسه سنجش سلامت....کلی با تاخیر به کلاس های امروزت توی مدرسه رسیدی...جای شکرش باقیه که یهویی همش انجام شد....زحمتش گردن طفلکی بابا که روزه بود..... از مدرسه که برگشتی بلافاصله ناهار خوردی(همبرگر خونگی که عاشقشی) تا عصر با هم بازی کردیم....این چند هفته یکسره مشغول فوتبال دستی و منچ و مار پله و فکر بکر و هامپ هام و کلی بازی دیگه بودیم....زمان به سرعت گذشت شد 5 نیم بابا رو بیدار کردیم قسمت جدید شاهگوش ببینیم....ی...
5 مرداد 1393

فقر فرهنگی، بیشتر ازاین؟؟؟ عجب ملتی هستیم...

اکثر خانواده های فامیل و دوست و آشنا طبق معمول از روی چشم و هم چشمی و یا احساس کمبود در مقایسه با سایرین، واسه بچه های حدودا 2 سال به بالاشون تبلت خریدن و یا قصد دارن (گرچه این روزا تبلتهای مخصوص کودک هم توی بازار فراوونه ولی فرقی نمیکنه)...متاسفانه خانواده ها هم خوشحالن که بچه ها به این شکل سرگرمن یه گوشه نشستن و مزاحم کارشون نیستن(شایدم بچه هاشونو آپ تو دِیت متصورند) ولی مهمترین و مخرب ترین اثر این وسیله منزوی کردن بچه ها و دوری اونها از خانواده هست که میتونه صدمات جبران ناپذیری روی بچه ها بزاره. امیدوارم با اطلاع رسانی بیشتر خانواده ها کمی به خودشون بیان... البته که خود دار بودن توی این عرصه سخته و یه جور مبارزه به حساب میاد ولی خداروش...
4 مرداد 1393